همانطور که خواسته بودم
غروب شده، محبوب من آهسته آهسته از تپه پر گل پر از خوشهی گندم، پایین میآید. ای عقل، مرا یاری کن تا به دیدار او عنان اختیار از کف ندهم، زیرا او لحظهای دیگر از کنار خانهی من خواهد گذشت.
محبوبم، به من منگر! زیرا اگر آتشین نگاهت آنطور که من میخواهم پر مهر و عاشقانه نباشد؛از غصه جان خواهم سپرد.
دلدارم، سخنی مگوی؛ زیرا اگر صدایت آنقدر که میخواهم گرم و شیرین نباشد؛ زندگی را بدرود خواهم گفت.
محبوب من، غرق در رویاهای دور و دراز خود، از برابر خانهام گذشت، همانطور که خواسته بودم نگاهم نکرد. همانطور که خواسته بودم کلامی نگفت ... و اکنون از دلتنگیاش خواهم مرد.
پ ن : نویسنده را به یاد ندارم ...