یادگار من
اثری از: کارمن سیلوا
زندگی را عاشقانه در بر کشیده ام.می خواهم با چنان اشتیاقی تنگ در آغوشش بفشارم و چنان سراپای خویش را با او در آمیزم و یکی کنم که پیش از آن روزگار دیدگان مرا برای همیشه از دیدار روی زیبا باز دارد و گرمی آغوش من همه جا را گرم کرده باشد.
پس از من،دریای بی کران که در سرتاسر جهان گسترده شده،در سرگردانی امواج متلاطم خویش همه جا طعم تلخ غم مرا در دهان خواهد داشت و هر کشتی که بر روی امواج آن بگذرد کشتی وجود مرا که پیوسته در دریای رنج در حرکت بود به یادش خواهد آورد.پس از من، گرمی دیدگان من که شاید شکفتن گلهای وحشی بهاران بودند،در دامنه پر چمن تپه ها باقی خواهد ماند،هر شامگاهان حشره ای که از شاخه های پر خار بیابان فریاد بردارد یاد از هوس های سوزان من خواهد کرد.
پس از من،نهال های سر سبز نو رسیده ی کشتزاران بهاری و چمن های تازه رسته،کنار جویباران،پیوسته فشار انگشتان مرا که روزگاری با نوازشی عاشقانه بر آنها نهاده شده بود،احساس خواهند کرد.طبیعت که سرچشمه ی شادی من و قلمرو آرزوهای من بود،عطر امید ها و هوس های مرا همراه هوا خواهد بویید و بر سراپرده ی غم ها و رنج های بشری نشان دل مرا نقش خواهد زد.
سلام
خیلی با احساس بود
دلت شاد
رفتم قدری در آفتاب بگردم دور شدم در اشاره های خوشایند: رفتم تا وعده گاه کودکی و شن، تا وسط اشتباه های مفرح، تا همه چیزهای محض. رفتم نزدیک آب های مصور، پای درخت شکوفه دار گلابی با تنه ای از حضور. نبض می آمیخت با حقایق مرطوب. حیرت من با درخت قاتی می شد. دیدم در چند متری ملکوتم. دیدم قدری گرفته ام. انسان وقتی دلش گرفت از پی تدبیر می رود. من هم رفتم.