nightlight
nightlight

nightlight

نمک زندگی، دو

 

پیرو پست قبل.

 

حالا که کمی فکر می کنم، می بینم بد نیست اولین تجربه ی جت اسکی را هم در اختیار زوج های گرام و جوانان علاقه مند قرار دهم که اصلن آه،همین امسال بود که سوار جت اسکی شدیم و هنوز جزئیات را به خوبی به خاطر دارم.

 

جایی نزدیک ساحل کیاشهر، من بودم و کسری و آن تکه ی ساحل خوشبختانه کس دیگری نبود. هوای خوب و باد گرم و فکر شنا که بنا به تجربه و سابقه ی کسری همانجا لباس ها را کندیم و با شور.ت مامان دوز میل میل خالدارمان به آب زدیم.از کسری هم خواستیم به هوای حوله برود تا آن تکه ی دیگر ساحل که عذر شرعی هم نداشته باشیم و ما ماندیم و حسرت پری های دریایی موعود و هی سوت، جیغ، پیست پیست، که کجایید ای پری جان ها؟ای من به قربانتان کوشید پس؟ مهربان ِ جان ها، کجایید پس؟

اوقات نا امید کننده یی بود، از هیچ پدر سگی آن طرف ها صدایی در نمی آمد، نزدیک ترین پری غیر دریایی هم صدها متر با اینجا فاصله داشت، که یک هو صدایی آمد و دقیق تر که شدیم گفتیم، نه دیگر، این یکی پری دریایی ست، بعد باز هم دقیق تر که شدیم دیدیم صدایش شبیه موتور هواپیماست و گفتیم پری که از این صداها ندارد یحمتل و باز گفتیم خوب بحمدالله پری هوایی هست، که دیدیم چیزی از کنارمان رد شد و پشت سرش یک نفر فحش ناجور داد و ما هم جوابش را دادیم و نگاهمان به کسری افتاد که لب ساحل وول می خورد و از آن فاصله شبیه سوسکی شده که شاخکش را تکان می دهد و دوان دوان شنا کردیم که لابد پری زمینی پیدا کرده و وقتی رسیدیم اول چشم غره اش رفتیم که برو عمه ات را نگاه کن و پرسیدیم چه ت بود؟ گفت دیدی اش؟ دیدم به جز خودم هیچ لخت دیگری آن طرف ها نیست، گفتم نه، پرسید پول داری؟ آه، لعنتی،حالا دیگر مطمئن شدم پری را یافته و فقط چون کمی به توانایی جنس.ی اش شک داشتم با چشمک پرسیدیم واسه چی؟ و جواب، چیزی  نبود جز جت اسکی، که انگار زیر با.سن گاو خوابیده باشید و آقا گاوه هوس ر.یدن بکند.

فکر بدی هم نبود، به هر حال یکی مان باید دیگری را بغل می کرد و می چسبیدیم به هم و فرمان جت اسکی و فکر می کردم خاک بر سرت که دختر همسایه را ول کردی با کسری جت اسکی سواری می کنی اما خوب، قسمت بود دیگر، رفتیم پشت میزی که دو نفر کلاه حصیری های شمال را به سبک کلاه مکزیکی روی سر گذاشته اند و اسم می نویسند.برای ربع ساعت ناقابل باید ده تومان، دقت کنید، ده هزار تومان می دادیم و متعهد می شدیم که شنا بلدیم و لباس ها را هم می کندیم.

فقط این یک مورد توی کَت من نمی رفت، کسری سه سوته لخت شده بود و من بنا به نگاه های شرمآلود کسری به دیگران و دیگران به کسری تصمیم گرفتم که لخت نشوم و فقط  پاچه های شلوارم را تا کشاله ی ران بالا کشیدم و با زیر پیرهنی آماده ی سواری شدیم.اول باید یک ضامن اطمینانی شبیه ضامن اطمینان تردمیل را به مچ دست می بستی و بعد گاز و بعدترش را دیگر نمی دانستیم، شخصن خیلی دوست داشتم از کنار نفر قبلی که جای پری گرفته بودمش رد شوم و اینبار با تحکیم بیشتری فحش هایم را بکوبم.

قرار شد کسری اول بشیند و ما پشتش بشینیم و سفت،یعنی خیلی سفت بچسبیم ش. حالا همچین مالی هم نبود ولی خوب، به هر حال بهتر از آن بود که او به ما بچسبد.اولین گاز مان برابر بود با اولین بار پشت و رو شدن و در آب افتادنمان. دوباره سوار شدیم و اینبار هم انگار که خدا هم شوخی اش گرفته باشد، خیس خیس به هم چسبیدیم، کسری نشسته بود و هی، نیش گاز، نیش گاز، عهد بسته بودیم به احترام هر موجی  که می آید، و لابد یک پری دریایی هم لابلای موج ها خوابیده، توقف کنیم. سه دقیقه، به جان خودتان سه دقیقه همین فرم دولادولا سواری کردیم و من گفتم کسری ده دقیقه ات  تمام شده و فلان پدر بلند شو، من پنج دقیقه ام را بشینم ظالم بی همه چیز .

نوبت ما که شد، همانطور که از اول خالصانه و خاضعانه هم نیت کرده بودم، با وجود سوت نجات غریق ها، با همه ی توان، مثل اسکندر کبیر به سمت قسمت مردانه تاختم و دیدم اوضاع جوری شده که نجات غریق ها به جای سوت، حالا بلند بلند فحش می دهند و خواستم دور بزنیم ما هم جوابشان را بدهیم که باز هم جت اسکی مان چپه شد و در آب افتادیم.صاحب اصلی جت اسکی همان طرف ها شنا می کرد و به ما رسید و راهنمایی کرد که عزیزان جان، اینطور و آن طور و زیاد دور نروید و گازش را نگیرید. باز نشستیم، یعنی مجدد نشستیم.طفلک انگار من یکی را سالهاست که می شناسد تاکید کرد جای دوری نروید و گفتم چشم، قول می دهم تا روسیه بیشتر نریم و همانجا فکر کنم خدا بر من وحی کرد که صفر تا صد جت اسکی را اندازه بگیر ببینیم چقدر هست. جت اسکی بی نوا مثل اسب روی دو پا ایستاد و با همه ی توان تازیدیم به پهنه ی آبی خزر. آه، یکم که گذشت و دیدیم همه ی چراغ های هشدار جت اسکی مادر مرده روشن شده و حالا به جز کسری و نجات غریق ها، خود صاحب جت اسکی هم فحشمان می دهد تصمیم به بازگشت گرفتیم. به هر حال، فاصله مان تا قسمت زنانه هم صد متر بیشتر نبود و اگر چشم هایمان را هم کمی چپ می کردیم، سی متر جلوتر می شد آن نقطه را هم در تیر رس داشت، اما،کار سختی بود، حجم عملیات زیاد بود، باید همانطور که کسری پشتت چسبیده و می پایی جور دیگری نچسبد، خوب به فحش هایی که می شنوی گوشی کنی، کنترل فرمان را هم به دست می گرفتی که متاسفانه من آن چسبیدن برایم مهمتر بود و همانجا، تیری از غیب به ما تحت جت اسکی مان اصابت کرد و پشت و رو شدیم.

تن هر دو مان جلیقه ی نجات بود و روی آب لول می خوردیم، کسری البته جیغ های ناجوری می زد که با توجه به لخت بودنش گفتم خوب طبیعی هست دیگر، چشمت کور، دعا می کنم این طرف ها حداقل اره ماهی نباشد.

دیدیم نه، کسری جیغ هایش خیلی یک فرمی ست، شنا کردیم به سمتش که هان پسر، به نجاتت آمده ایم که هان را نگفته دیدیم کسری نیست، یک چیزی شروع کرد دورمان پیچیدن و فکر می کردیم گل گوشتخوار دریایی ست دیدیم نه، ساقه های ش خیلی گرم ست و بدجور هم مارا چسبیده و نمی خورد و برگشتیم دیدیم کسری ست.

حیثیت مان درخطر بود، از در دوستی وارد شدیم،هی میگیم کسری جان، پای من رو بگیر من شنا می کنم تا ساحل، می بینیم جیغ می زند و ولمان نمی کند، کمی فکر کردیم ببینیم شور.ت و شلوارمان سوراخی، یا اگر خدا بخواهد سگک و گیره یی چیزی ندارد که نداشت، آن قدر آب خورده بودیم که دیدیم یک تونل نورانی باز شده و یک سری پری های واقعی هی اشاره می کنند که بیا، بیا، آه، ای بر پدر بزرگ عمه ات کسری، صاحب جت اسکی سر رسید و حالا به جای اینکه کسری را که انگار خر دریایی سوار شده از من جدا کند، داد می کشید که چرا مثل آدم نپیچیده اید. فکر کنم چند دقیقه یی گذشت و متوجه چهره ی شرم آگین من و حیثیت بر باد رفته شد که داد زد پسر بیا پایین، آقا بیا پایین، برادر من بیا پایین، حالی اش که نمی شد خوب، با اشاره ی من یک تشر زد که به گمانم همانجا کسری که هیچ، خودش هم خیس کرد و دیدم کسری پیاده شده و لبخند می زند که اهه، پام به زمین می رسه، اهه، من زنده ام ، پام به زمین می رسه!

 حالا مانده بودم میان رسوایی آن فرم سواری دادن به کسری و این سخنان گهربار کدام را انتخاب کنم.

 

صاحب جت اسکی خیلی آقای آقایی بود، حالا نه اینکه به خاطر اندامش گفتیم ها، قرار شد خودش سوارمان کند و دور بزنیم که کسری گفت می ترسد و زندگی اش را دوست دارد و دلش هوای پلو با کره محلی اش را کرده و مجدد زندگی اش را دوست دارد و آقای جت اسکی دار سوارش کرد تا برساندش به ساحل، آن وسط اما، من مانده بودم و نگاه های ناجور و مردم کنجکاوی که تا آنجا شنا کرده اند، یکی پرسید چه ش بود دوستت؟ خوب دیگر، می شناسیدمان که، گفتم نمی دونم والله، جیغ می زد الکی، حالا پاش هم به زمین می رسید ها،حالا همه هیچ، سه روز دیگر هم خیر سرش کنکور دارد. یعنی چی اصلن،مردک بی مسؤلیت شنا بلد نیست و جت اسکی سواری می کند، هی هم ویشگون می گیرد و اصرار می کنه تندر تر، هارد تر، العجب، العجب ...

و من فکر می کنم  تا وقتی آقای جت اسکی سوار برسد،همگی به اندازه ی سی سال فحش و ناسزا روانه ی ارواح پرفتوح اموات کسری کردیم.

آنجا بود که سوار جت اسکی شدیم و آقاهه را خیلی محترم چسبیدیم و راه افتادیم. که اول ش گفت باید سفت بچسبی که خواستیم بپرسیم جسارتا شما هم؟ دیدیم این گوشه ی دریا اگر به خواهد ثابت کند که خیر، گوشه ی مناسبی نیست.

راه افتادیم تا پشت موج شکن ها، تا لنج های مخصوص کولیکا و سرعتمان چیزی حدود شصت کیلومتر بود که دیدم با این سرعت لب هایم مثل پرچم پاره ی کشتی دزدان دریایی هی بالا پایین می شود، انگار بخواهی تقلید صدای استاد پاوارووتی را روی اشعار  اخشابی امتحان بکنی.

کمی جلوتر، چند چرخ که خوردیم، یک اتوبوس دریایی هم دیدیم و به سمتش حرکت کردیم، فاصله تا ساحل زیاد بود و مسافران اتوبوس هم به گمانم تا به حال جت اسکی که هیچ، آدم هم ندیده بودند که آن فرم با دوربین و موبایل مشغول فیلم برداری شدند و ما هم به نشانه ی احترام چند جفتکی برایشان انداختیم و حرکات نمایشی و من هم انگشت میانی ام را به نشانه ی پیروزی نشانشان می دادم که به گمانم یکی شان پرید توی آب که ما فرار کردیم و راهی ساحل شدیم.

اشتباه می کنید اما، همه چیز اینجا تمام نشده، دیدیم کسری به قصد انتقام، پیرهنمان را برداشته و به جای حوله خودش را خشک می کند، حالا کاش مثل آدم هم خشک می کرد، موقعی رسیده بودیم که یکی از آستین های پیرهنم از یک سمت شور.ت بی صاحبش رفته بود و از آن سر دیگر ش بیرون آمده بود.

به هر حال، می گفتیم، اولین ها، همیشه شیرین و با نمکند،فقط تجربه های من نمک متفاوتی دارند، نمک شان را فکر کنم از پای کوه، نه، با این اوصاف حتمن از لای پای کوه استخراج کرده اند. به هرحال، من همینجا همه بلاگرهایی که نمی شناسم را به بازی جوات خواندن تجربه های خودم و خندیدن دعوت می کنم و از ایشان می خواهم در سه سطر چگونه خندیدنشان و زیبایی و یا خیلی فوق العاده گی تجربیاتمان را به ما گوشزد کنند. موتشکرم.

---

پ ن: به یاد فهیم ، شراگیم ، کیوان و گوریل فهیم.

پ ن: ممنون که تا اینجا را خواندید، اگر زیر هجده سال هم بودید که زشته جانم، حیا کنید، ما یک چیزی گفتیم بخندیم، شما باور نکنید.

پ ن: می دانید که، این چند ده پارگراف هم پر از خالی بندی های خاص مردانه ست، خواستم یک وقت شماهای بالای هجده سال هم باور نکنید.



نظرات 1 + ارسال نظر
ی نفر یکشنبه 24 مرداد 1389 ساعت 01:36 ب.ظ http://gravatar.com

مطالبجالبی داشتی خیلی قشنگ بود

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد