nightlight
nightlight

nightlight

گوسفند ها



گوسفندها، آرام، خوابیده اند و چشمهای خمارشان، رد خونابه ی پوتین خورده را هورت می کشد

 مارش، مارش، پرچم،

 طبل ها کوبیده می شوند و می افتند، فراموش کن اما، تا فردا، ردی از خونابه و لابه های آهنگین به یادت نمی ماندفردا، تو می مانی و گلوله ها  بلندگوی چهار سر؟ چند سر بلای تیر، گر گرفته انگار، اصلن پرچم رهایت می کند پسر، گوسفند ها را فراموش کن

دود، چشم من و گوسفندانم را می سوزاند، یعنی بهانه یی برای تحمل، نه، توان دیدن چاقوی یغور خون آلوده و نگه داشتن دست و پای لرزان گوسفندانم ندارم ... گوسفند های چموش من فرار کردن را دوست دارند خوب، اما، گوسفندند ...

 تانک ها، صد قدم جلوتر سر برافراشته اند و نفیر گلوله ها، دل گوسفند غمگینم را می لرزاند

گوسفند من خوب، همین حالا به زمین افتاد، حالا دیگر، حالا که تو سر بند یا زهرایت یا چه می دانم، آن یکی سربند دیگرت را از لای قرآن جلد چرمی ات در آورده یی که راهی شوی

اصلن بیا قبل رفتن، دراز به دراز، لنگ به لنگ، کنار گوسفند های خواب آلوده آرام بگیریم

گوسفند من لرزید، تو رفته بودی، بلندگو می خواند هنوز و طبل ها  به نظاره ی باد خاموش  گرفته بودند، باد، آخرین رمق خونابه ها را خورد و گوسفندکم آرام گرفت...