-
خاطرم هست
شنبه 5 تیر 1395 12:03
که چه دوست داشتم بدانی اینجا کسی هست هنوز، که از ستایش و تکرار هزاربارهی نامت سیراب نمیشود. خاطرم هست که چطور، نبودی اگر، بیست و یک ماه خدمت سربازی که هیچ، بیست و یک روز دورهی آموزشی را هم تاب نمیآوردم. خاطرم هست که چطور صبحها با خیال وسوسهآلود شنیدنِ تو بیدار میشدم و دمپایی به پا، لخلخکنان راه میافتادم سمت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 اردیبهشت 1394 19:53
دوست داشتم امشب چیزی بنویسم حرفی بزنم تو باشی و گرماگرم سری که پا به پای ریتمهای بریدهی آهنگ نوسان میکند
-
کارام جانم رفت
جمعه 21 آذر 1393 23:57
ای ساربان کجا میروی؟ آهسته ران نازنین. خلبان جان، خاموش کن موتور رو. رهاش کن بره رئیس. سالهاست فرودگاه جای ایستگاههای قطار رو گرفته تو این ماجرا و چه فرق کرده همه چیز. سابقا میشد تا پای کاروان رفت. میشد دست کشید روی تنهی قطار. پیشونی چسبوند به حجم سرد و زمخت فلز و بهش گفت: آهای، هوای مسافرم رو که داری؟ میشد چشم...
-
آهای آهای یکی بیاد یه شعر تازهتر بگه
یکشنبه 11 فروردین 1392 01:10
دلم کشید که کاش پیانو داشتم کاش جای دیگهای بودم کاش تنها تو یه خونهی اشرافی و خالی از وسیله بودم من و یه پیانو من و اخلاق سگیم من و شهری که خالیه مث فیلم پیانیست تا وقتی که یکی بیاد و یه گلوله خالی کنه تو سرم کاش آکاردئون داشتم کاش تو متروی تهران لول میخوردم آکاردئون میزدم بیکه پول بخوام محل سگم ندم به کسی به همه...
-
شنبه 13 آبان 1391 16:19
برداشت اول: نادعلی دلش گرفته بود. نادعلی دلی نداشت که گرفته باشد. گاسم جا مانده بود دلش. نادعلی بود و موی بلند و ریش دستنخوردهای که حالا نیست. باد تو را برده چرا نازنین؟ نادعلی عاشق چشمت شدش، نه عقل بود و نه دلی، چیزی نمیداند از این دیوانگی و عاقلی؟ برداشت دوم: هایده میخواند. "عروسک جون، زمونه، منو این گوشه...
-
شنبه 4 شهریور 1391 00:59
اسم زن بابای من آزاده است. اسم دوستدختر سابق من هم آزاده بود. آزاده شوهر داشت پس دوستدخترم نبود. نخوابیده بودیم که با هم. دل به آدم اشتباهی داده نبودم؟ یکسالی هست زن گرفته. تمام این یکسال بیخبر بودم از آزاده. لابلای بحث و دعوا، میخواستم دستی بزنم به پشت بابا، نوازشی کنم شاید، که رفیق، تو هم وا دادی به آزاده؟ که...
-
چه روزها
چهارشنبه 1 شهریور 1391 13:27
خیره شدهام به عکس . تصویر کسیاست پشت به دریاچه. ژست نگرفته. یحتمل قرار بوده ژست عکس یادگاری بگیرد و بیقراری امانش نداده. عکس غم دارد. تصویر کسی است پشت به دریاچه، صبح یک روز سرد و مه گرفته، گوشه کنار کردستان. هیچچیزش به هم نمیخورد. نه لباس به تن این آدم، نه این آدم به منظره و نه ژستاش برای عکاس. سرد بود. دستها...
-
یکشنبه 24 اردیبهشت 1391 04:02
دخترک موفرفری لابلای خاطرهی محو انارهای دانه شده بوی باغچه باران خوردهی پشت دیوار ... نه، دخترک موفرفری پابهپای صدای پنکهی سقفی، صدای زنگولهی گلههای دور صدای ایل، بوی شیر بز، طعم یک تکه بیسکوییت خیسخورده گوشهی دهان نه، انگار که نه انگار که لابلای هیچچیز نبود. انگار که پابهپای هیچکس محو نشد. دخترک موفرفری...
-
از خلال وبلاگ
دوشنبه 23 آبان 1390 00:47
کوت میکنم. شاید گشایشی شد رود «رن» آرام و سبک بار در بستر خود جاری است.فراز کوه های بلند از واپسین فروغ آفتاب هنوز می درخشند و الهه ی دختران در آن جا نشسته.قایقران در زورق کوچک خود در اندوهی توان فرسا فرو رفته و بدین سبب گرداب ها و صخره ها را نمی بیند و تنها چشمش خیره به کوه است. آخر محبوبه ی من،مرا اسیر چشمان خویش...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 آبان 1390 21:32
ای داد برای خاطر ترانهها. همنوایی شبانه نتها و سیگارهای خاموش م.رف
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 خرداد 1390 02:58
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA " کوتاه مینویسم، حالا، همین اطراف، کسی هوای غربتش گرفته. من نویسنده مطمئن نیستم، چیزی خورندهتر از غربت هست؟ "کسی"، همهی شصت و چهار پلهی ساختمان نادری عظمی را پشت سر گذاشته، تا طاقچهی پشتبام و حواسش بوده غروب شیراز، این وقت سال، زیباتر از همیشه نیست،...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 بهمن 1388 12:41
قیمه های ظهر تاسوعا را دوست ندارم، اصلا از پارسال قیمه دوست ندارم، پارسال، پیرار سال، دندانم درد می کرد. تیر نمی کشید، فقط درد بود و درد. من، دندان قروچه می کردم، دردم آرام نمی گرفت. خلال های دندان، یکی یکی، ذره ذره، دور دندانم را گود کرده بودند، لثه ام کبود شد و این تلافی درد، آرامم می کرد. خلال های خونین، خلال های...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 بهمن 1388 17:57
امروز، از نو، زاده شدم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 مهر 1388 08:38
می دانی، درست شبیه خوردن اوربیت هندوانه بعد از چند دقیقه مسواک زدن و دهان کف آلوده از خمیر دندان نعنا ست، که نشسته باشی روی تخت و به پرونده های امروز و روز های قبل و بعد امروز فکر کنی و باد همینطور مثل بچه یی که خودش را لوس کرده و می خواهد ببخشی اش، درز پنجره را رد کند و لابلای تورهای پرده بپاشد روی صورتی که حالا هیچ...
-
نمک زندگی، دو
دوشنبه 30 شهریور 1388 11:26
پیرو پست قبل . حالا که کمی فکر می کنم، می بینم بد نیست اولین تجربه ی جت اسکی را هم در اختیار زوج های گرام و جوانان علاقه مند قرار دهم که اصلن آه،همین امسال بود که سوار جت اسکی شدیم و هنوز جزئیات را به خوبی به خاطر دارم. جایی نزدیک ساحل کیاشهر، من بودم و کسری و آن تکه ی ساحل خوشبختانه کس دیگری نبود. هوای خوب و باد گرم...
-
نمک زندگی، یک
دوشنبه 30 شهریور 1388 11:20
نمک زندگی، یک تجربه های اول، همیشه شیرین و با نمکند، یکی باید باشد و بنویسد خاطره ی این اولین تجربه ها را ... اصلن هیچ کدامتات تجربه ی اولین آیس پک یادتان هست؟ من خوب به خاطر دارم .با اون عکس کلاهک روی تابلوی مغازه که بیشتر شبیه دو.دول اسمارتیز زده ی اسب آبی بود و افتضاحی که بار آوردیم باید هم خوب به یاد داشته باشم....
-
مرثیه ای برای سارا
سهشنبه 24 شهریور 1388 21:13
حالا می دانم که خوبی نشانه ها، نه به راحتی یاد گرفتن و نفهمیدن مضحکانه شان، که اصلن به نبودن شان ست . جوری نوشته که خواندش، یاد نقشه ی هزارتویی بیاندازم که سر و ته ش به هر حال به یک جا می رسد، که یعنی دخترک وقتی نبودن را بخواهد، یا بهتر، کسی نزدیک ش نشود، لبخند می زند و چند خط پایین تر، به گمانم خواسته تنها باشد و...
-
روبرو، یک
شنبه 21 شهریور 1388 23:07
نه ، خودم که با خودم گفتگو نکرده ام ... نه ، شما فقط روی کاناپه انتهای هال لمیده اید و حواستان گرم من و گوشی تلفن مانده در میان کتف و گردنم ست ... --- اهه، چیزی رو جا انداختم، خانوم ابرک، من یه عذر خواهی بزرگ بابت هفته ی قبل بدهکارم، نشد زود برگردم،ببخشید نه، من فکر نمی کنم خشک و سخت گیر باشید ، نه، برای خودم مهم بود...
-
گوسفند ها
یکشنبه 15 شهریور 1388 21:55
گوسفندها ، آرام، خوابیده اند و چشمهای خمارشان، رد خونابه ی پوتین خورده را هورت می کشد مارش، مارش، پرچم، طبل ها کوبیده می شوند و می افتند، فراموش کن اما، تا فردا، ردی از خونابه و لابه های آهنگین به یادت نمی ماند … فردا، تو می مانی و گلوله ها … بلندگوی چهار سر؟ چند سر بلای تیر، گر گرفته انگار، اصلن پرچم رهایت می کند...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 مرداد 1388 18:39
خواجه امیری نامی به صحنه آمد، چو بلبل به گلستان چهچه زد و هی گفت نمی دونی نمی دونی .... و ظریفی به پاسخ گفت: تو شور.ت هات شال من نیست و سگ ات دنبال من نیست و اونجاتو دزدکی دیدم ، روی تخت جای من نیست و نمی دونی دیگه جونی توی اندام من نیست و نمی دونی ... تو خیلی پرخوری اما ، اینا اشکال من نیست و از اون وقتی که هیچ مویی...
-
یادت مرا فراموش
دوشنبه 26 مرداد 1388 11:24
اینو ... دست تو افتاد این؟ بازی کنیم حالا؟ بازی کنیم، بازی کنیم تا تو بیایی و جناغ سینه یی که دستم ست را بگیری و نگاهش کنی، ببینی هنوز تکه های مرغ از دو انتهایش آویزان ست و با انگشت هایی که ظرافت آن زمان شان یادم نیست، آرام، آن دو تکه را بکنی و به من بدهی و من که انگار خجالت کشیده ام، زود بخورمشان ... بازی کنیم جناغ...
-
خواهم آموخت
چهارشنبه 14 مرداد 1388 02:28
تو بهترین دوستمی! باورت میشه همینو گفت؟ - باید باور کنم ... گفت فضولا زدن جعبه شو پاره پوره کردن ... خوب، خودش هم اگه بود، وقتی پاکت سیگاری می دید که یه طرف نوشته " هومممم " و طرف دیگه " می کشی؟ " پاره اش می کرد، گاسم می انداختش دور ... مهم نیست ... فقط دلم شور چسب پاکت رو می زد که یهو میونه های...
-
منو تنها نذار
شنبه 10 مرداد 1388 11:05
فردا عازم آبشار مارگونیم، شوهر عمه ی کوچول موچولویمان آلاچیق اجاره کرده ارواح عمه جانش ... حالا ما به روی خودمان نمی آوریم ها، می گوییم عر عر، اما دلیل نمی شود عرعر کنان راه بیتفیم بتمرگیم در همان آلاچیقی که مطمئینیم اجاره اش نکرده هان؟ مامان بزرگ هم که طبق معمول، همراه ما می آید ... خوب مامان بزرگ بیشتر شبیه یک ضبط...
-
the people
یکشنبه 4 مرداد 1388 01:40
"زمان زیادی را نبودم ... نخواهم بود ... اما نبودنم ، چیزی شبیه بودن ست ..." - شنیدی تو هم ، نه؟ -اوهوم -آدمها غریبن - آدمها اصلا آدم نیستن
-
the letters ...
یکشنبه 4 مرداد 1388 01:34
از دیشب ، دیشب؟ ، نه، از دیروز که فهمیدم مردک راه افتاده میون نامه هام و یکی یکی همه رو خونده ، حالم بهم ریخت ... خوب کاش فقط همین بود، کاش؟ نه کاش همین هم نبود اما، اما همه ی نامه ها رو برداشت، کلید کمد رو عوض کرد و بعد هر کدوم رو که خوشش آمد، صاف چسبوند به برد ... حالم بهم ریخت ، تنهایم ، برق باز رفته و من ، می ترسم...
-
جیغ ...
یکشنبه 4 مرداد 1388 01:33
که چه دوست داشتم بدانی حالا چقدر شبیه آدمک نقاشی جیغ شده ام و دستانم روی گوش های سرخ و کوچکم آرام گرفته اند و انگار بی قرارم تا کسی و شاید دو کسی همانطور دست در دست هم رد شوند و دهان واماندهام باز شود و آن جیغ فرو خفته را که میلولد و نگاهش به روزنه ی میان لبهایم دوخته را بپرانم و پیچ بخورم پیش از آنکه دلشوره ام؛...
-
خودش بود؟
یکشنبه 4 مرداد 1388 01:32
حالا چند روزی، چند لحظه ای از دگردیسی می گذرد ... باز نوشتن را شروع کرده ام، اینبار برای خودم ،برای همه ... --- خودش بود؟ نمی دونم، جداً نمی دونم ... اینجا؟!اینجا، نه بچه جون، اشتباه می کنی ... نه،شاید،فقط سر ظهرِ، پرده رو باز نکن ... ... آها، این همون بیوه زن ست نه؟ ... بیوه زن ... به بالکن همسایه روبرو خیره شده...
-
غم های بزرگ
پنجشنبه 31 مرداد 1387 16:17
غم های بزرگ اثری از :آن برانته و شما ای ناله های در گلو مرده آرامم بگذارید.و شما ای دیدگان حسرت بار که هرگز چشمه ی اشک هاتان بسان صحرای سوزان خشک و عطش زا نمی گردد.بمیرید.بگذارید این پلک های پرچین و فرسوده بر هم بیاسایند. و تو ای آفتاب،که هر روز به جنگ تاریکی های درون من می آیی، و به اصرار می کوشی تا این تارهای محزون...
-
رز سفید ...
شنبه 28 اردیبهشت 1387 20:07
رز سفید ... اکنون زمان به کندی روزها و شاید سالها می گذرد. ثانیه ها یکی از پس دیگری می آیند و به امید مژدگانی عمر کوتاه خویش را به دست طماع زمان می سپارند و ره سپار می شوند.درختان شاخک های خود را چون دستانی آزمند به سوی خورشید برافراشته اند؛ تو گویی دعایی می خوانند واینک ابرها همچون لشکری سترگ سینه آسمان را در می...
-
در خاموشی خلوت چشم ها ...
چهارشنبه 7 فروردین 1387 11:54
در خاموشی خلوت چشم ها ... چشمهایت همه چیز من است ... وبوته ی خیس چشمانت در نگاهم ریشه دواند و من افریده شدم . میان فاصله ی غمگین چشمانمان ! و تو برای من عزیز ترین خواهی بود ؛ و خواهم نوشت از شب خاموش چشمانت و آواز حزن انگیز نگاهت را زیر لب زمزمه خواهم کرد . و تو برای من عاشقانه ترین خواهی بود ؛ آیه ی تاریکی مردمکهایت...