روحم را به تو می بخشم . . .
همیشه بازگشت ها دروغی بیش نیست .
من ، در این همهمه های بی حضور ، اگر نه با شیوه ی انسانی ، به هر سان که بگذارند فریاد خواهم زد . . . !
آه . . . این من بوده ام که تباه شده ام .
مثل قدم های بیهودگی . . . مثل لحظه های میان دو خواب . . .مثل کوچ های نابهنگام ، سرد و بی جریان . . .
آنقدر بی جریان ، که فرصتی برای جاری شدن نگذاشتم ، و امروز . . .
جسمم را به آتش
و
روحم را به تو می بخشم . . .
بهای این سکوت بی پایان را......
نویسنده : ناشناس
افتاد ،
آن سان که برگ آن اتفاق زرد می افتد
افتاد ،
آن سان که مرگ آن اتفاق سبز می افتد
قیصر امین پور
( خدایش بیامرزد)
پ ن : قیصر ، من تو را نمی شناختم ،فقط حس کردم نبودن ات ، بیشتر از انتظارم به چشم می آید ...