با تو
نگار من دیری است که شراره های نگاهت،سنبله های لبخندت،و حریر دلنشین کلماتت خبر از قهری جانگداز میدهند.آخر گناه آن سوخته دل دل بسته چه بود که این چنین به حکم جفا و به جرم وفا به دار مجازات می آویزیش؟
من با تو از عشق گفتم.از ترانه هایی که شبانگاهان ستاره ها در گوشم زمزمه کردند.با تو از باران گفتم.از چشمی بنده نواز که نه فقط برای خویش بلکه از برای همه می گرید،با تو از نسیم گفتم از پیامبری که کرور کرور جوانی و شادابی را به پیروان خویش هدیه می دهد.با تو از رنگین کمان گفتم از آن نگین آسمان که سالهاست از حسرت کمان ابروی تو پشتی خمیده دارد.وبا تو از دریا گفتم،از گنجینه ای که همه چیز از اوست،و در قیاس با عشق من به تو ای لعل روزگار همچو چشمه ای خاموش است.
اما...اما تو با من از خزان گفتی؛از خزانی که به زودی پیوندمان را می گسست.با من از غروب این عشق آتشین گفتی ،...،با من از چنگال زهر آلود روزگار گفتی که این دلهای پاک را نشانه گرفته است.
ولی من هرگز نگفتم که همواره در انتظار فجر همه زجرهایی بودم که برای وصالت کشیدم،و من هرگز نگفتم که چگونه برای تو سوختم و ساختم.و تو هم ...و تو هم هرگز نگفتی که چرا جسم و جانت را با شعله وجود من گرم نمی کنی؟
پس از چه روست که تنهایم می گذاری؟از چه روست که تو ای همنشین تک نشینی هایم و ای تک نشین همنشینی هایم مرا ترک می گویی براستی چرا؟
اثری از: خودم
پ ن: آدمها مزخرفاتشان را تنها زمان خوشی می نویسند و زمان ناخوشی می خوانند، چه شد که مال من اینطور نشد؟ اصلا کدامتان باورم می کند ؟ باورش می شود؟ من فقط 16 ساله بوده ام ...
سلام
ممنون به وبلاگم اومدی ناشناس
و
ممنون که منو لینک گذاشتی
درسته غریبه ایم اما دردمون مشترکه
پس آرزو میکنم
که
دلت شاد
غمت کوتاه
salam
dastanat kheili ghashange
bebinam to asheghi?
فوق العاده زیبا
این رو خیلی خیلی .. زیبا نوشتی
شگفت زده ام کردی دختر آرشیو خوان ، مرسی