nightlight
nightlight

nightlight

آنگاه

     

     آنگاه ...

     

    دلبندم،        

    آنگاه که سد سکوت را بشکنیم و زبان را به گناه بیالاییم؛تو را می خوانم.آندم که سایه ی وهم انگیز آلام و آمالمان بر ما چیره ساز گردد؛واندر آن بستر اوهام سایه ی تو را خواهم جویید و به جست و جوی خیال تو خواهم بود.آن هنگام که تاریخ زمان و زمانه را می بلعد و به دریای فراموشی می سپارد؛تو را به یاد خواهم آورد.آن لحظه که بتوان با بوسه ای یخ وجودی را شکست تو را خواهم بوسید.و در آن سپیده دمی که پیچک عشق و گرد انتظار با هم بیامیزند و غنچه ای بپرورانند از صمیم دل آن را به تو خواهم بخشید. و آن وقت که در خروارها خاک غوطه می خورم؛تو نیز بر مزارم گذری کن و با خویش بگو او کسی بود که روزی مر غنچه ای از عشق بخشید؛تا شاید آن روز که زمان و مکان با هم بپیوندند دوباره تو را بیابم


    اثری از:خودم





      پ ن اصلا همه ی خوشی این نوشته ها ، باور پذیر نبودن شان ست ..

      پ ن  : هیچ کدامتان باور نمی کند نه ؟ من همه را ، همه نه ، اما ، بیشتر این نوشته ها را ، درست زمانی نوشتم که معلم های پیر و فرتوتم رو به تخته می نوشتند و شاگردهای پیرترشان ، با همه ی توان ، مشغول گوش کردن بودند ...

      پ ن : من اصلا هیچ وقت درس نخوانده ام ، نشنیده ام نه ؟ خوب هیچ وقت نه، فقط به اندازه یی که معلم بی هوا بپرسد چه گفتم و بگویمش ...

نظرات 2 + ارسال نظر
سیاوش پنج‌شنبه 7 دی 1385 ساعت 02:41 ب.ظ http://www.faryadeasheghane.blogsky.com

سلام
ممنون که به من سر زدی
وبه جالبی داری
راستی متنی رو که برام گذاشته بودی گذاشتمش تو وبم
امیدوارم مشکلی نداشته باشه
ولی این طوری اگه من خسته بشم چی می شه؟

شادیها بهانه نمی خواهد
گریه هاست که بهانه می خواهد
.
.
.
دلت شاد ناشناس

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد