nightlight
nightlight

nightlight

اسیر

 

                                        


اسیر



                                                                                                     اثری از:پروپر-سیوس

 

     آخر محبوبه ی من،مرا اسیر چشمان خویش کرد.بیهوده الهه ی عشق یک چند مرا از تیر خود معاف کرده بود،اما دوباره به یاد من افتاد و فروغ دیدگان مرا گرفت و چندان پای هوس باز خود را بر سرم نهاد که اکنون دیگر از دختران پرهیزگار و پاک دامن گریزانم و به راهنمایی الهه ی عشق و هوس پیوسته سراغ ماجرایی تازه را می گیرم.یک سال است اسیر جنون هستم و بیهوده آسمان را برای نجات یافتن از دستش به کمک می طلبم.

     اوه!شما که با سحر و جادو آشنایی دارید و ماه و ستارگان را اسیر امیال خویش می کنید.شما زنان جاوگر،روح محبوبه ی مرا به آتش ببرید و آن را به پریدگی رنگ چهره ام درآورید؛تا من دیر باور،ایقان کنم که شما آن قدر توانا هستید که دخترکان رودخانه ی ما را مطیع خویش نمایید.و شما،ای دوستان یک دل،که صبر می کنید تا این سوخته دل از پای بیافتد و بعد بسویش بشتابید،به هوش باشید که به مدد مردی زخم خورده آمده اید.

    اگر قصد درمان دارید،باکی از آتش آهن گداخته تان ندارم،به آن شرط که شما نیز بگذارید تا فریاد خشم خود را به گوش جهان برسانم.به شرط آنکه پس از بهبودم،بدان گوشه از این سرای بی انتها ببریدم که هیچ زنی را بدان راه نباشد.

     آخر  «زهره» الهه ی عشق،خود نیز زنی بود،همان که جز شب های تلخ و رنج زن چیز دیگری به ارمغان نیاورد.

      

نظرات 5 + ارسال نظر
شوهر جان یکشنبه 6 اسفند 1385 ساعت 02:33 ب.ظ http://pws.blogsky.com

سلام ناشناس

خیلی خوب و روان می نویسی . آفرین بر تو....

اگه دوست داشتی به من هم سر بزن و من رو سرافراز کن... بیشتر خوشحال می شم اگه با هم تبادل لینک کنیم....

یا حق

شغال دوشنبه 7 اسفند 1385 ساعت 12:40 ق.ظ http://hillboy.blogsky.com/

سلام

ممنونم که سرزدید ...........

اما من گریه نکردم فقط از چیزی استقبال کردم که خیلیا ازش فرار میکنن

منظورم مرگه .
با اینم موافقم :

همه ما با اراده به دنیا می آییم با حیرت زندگی میکنیم و با حسرت میمیریم این است مفهوم زندگی کردن

بدرود

گمنام دوشنبه 7 اسفند 1385 ساعت 02:07 ق.ظ http://www.crosstime.blogsky.com

سلام ناشناس
اسمامون فرق داره ولی مفهومش یکیه.
این بلاگ رو زدم تا حرفامو توش بنویسم.خاطرات تلخ و شیرین بدون اینکه بدونه.
از نظرت ممنون

یاسمین(حرفهای یه دختر غمگین دوشنبه 7 اسفند 1385 ساعت 08:54 ب.ظ http://rue.blogsky.com

نمی دانم چرا رفتی؟ نمیدانم چرا ؟ شاید خطاکردم ...
و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی ،
نمی دانم چرا ؟ باکی ... ؟ کجا رفتی ؟
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید ،
ولی رفتی و بعد از رفتنت ،
رسم محبت در غمی خاکستری گم شد ،
ولی رفتی و بعداز رفتنت انگار کسی حس کرد،
که من بی تو ، هزاران بار در لحظه خواهم مرد ،
.
.
.
سلام ناشناس آشنا
ممنون پیشم اومدی
ممنون از کامنتت
نمی دونم چی بگم جز اینکه بگم:
دلت شاد
این آرزوی کمی نیست...

غریبه دوشنبه 7 اسفند 1385 ساعت 11:53 ب.ظ http://myonlyseat.blogsky.com/

سلام ناشناس
خیلی خوشحالم از اینکه حضورت رو روی نیمکت حس کردم ...
نوشته جالبی رو انتخاب کردی ٬ من هنوز با فضای اینجا خیلی آشنا نیستم برای همین باید بیشتر بخونم و فعلا کمتر صحبت کنم ...
خوشحال میشم بیشتر ببینمت .
یا حق

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد