مرگ شاعر
اثری از: دیلکه
مثل آنکه در خوابی کهن فرو رفته باشد،با رنگ پریده سر بر بالش سخت نهاده و مرده بود.زیرا دنیا هر آنچه را که مایه ی احساس او بود از او گرفته بود و دوباره در بی اعتنایی همیشگی خویش فرو رفته بود.
کسانی که او را زنده دیده بودند نمی دانستند که چگونه با همه اجزای جهان یکی شده،زیرا همه چیز،دره ها و چمنزار ها و جویبارها به حقیقت چهره او بودند.
آری،چهره او پهن دشت جهان بود که امروز نیز هم چنان سراغ او را می گیرد.آنچه امروز می میرد تنها نقاب اوست.نقابی است که آرام و بی دفاع مثل میوه ای رسیده فرو می افتد تا به خاک بپیوندد.
سلام
ممنون از اینکه سر زدی خیلی خوشحال شدم
مثل همیشه غمگین و زیبا بود
دلت شاد
در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور
مثل خواب دم صبح
و چنان بی تابم که دلم می خواهد
بدوم تا ته دشت
بروم تا سر کوه
دورها آوایی است که مرا می خواند...
از اینکه به کلبه تنهایی من سر زدین از شما ممنونم...
رویا