nightlight
nightlight

nightlight

به هلن



     به هلن

     

                                                                          اثری از: ادگار آلن پو

     

     

         من تو را فقط یکبار دیدم ... فقط یک بار ... سال ها پیش از این. نباید بگویم شماره ی آن سالها چیست ... اما بسیار نیست.

         نیمه شبی بود در تابستان ، ماه که قرصش تمام آشکار بود در ارتفاعات آسمان جولان می کرد و مانند روح تو در جست و جوی راهی بود که هر چند سخت باشد وی را به بالاتر از آن جایگاه برساند.

         پرده ی نوری که تارش از ابریشم و پودش از سیم خام می نمود به خاموشی و آرامی، بر چهره ی هزاران گل که در باغی محسور رسته و سرهای خود را به سوی آسمان گردانده بودند افتاده بود.

         در این باغ هیچ چیزی جز بر نوک پا یارای حرکت نداشت.پرتو مهر آمیز به چهره ی این گل ها که همگان به بالا می نگریستند،افتاده بود و گل ها به پاس این محبت از سر اشتیاق جان سپرده و ارواح عطرآگین خود را نثار ماه می کردند.

         تلالو ماه بر رخسار شرمگینشان که بر آسمان می نگریست افتاده بود و معصومانه با لبخندی ، یک به یک روحشان را در حریر شبنم تقدیم می کردند و این همه از آن روی بود که تو در آن باغ آرمیده بودی و همه چیز به سبب حضور تو لطف یافته و افسون شده بود.

         تو را دیدم که لباسی سفید بر سراپای خود آراسته و بر بستری از بنفشه به ناز تکیه زده ای؛آری تو نیز مانند آن هزاران گل،چشم به آسمان دوخته بودی و ماه نیز صادقانه بر آن دو نگین یاقوت فام می تابید.اما دریغ که بر آن رخساره ی سحرانگیز غبار اندوه نقش بسته بود.

         براستی آیا این سرنوشت نبود؟همان سرنوشتی که گاه به گاه با همان اندوه در می آمیزد؟

         آیا سرنوشت نبود که برآنم داشت تا در این نیمه شب تابستان از برای تنفس اکسیری که چون بخور از گل های خفته بر می خواست برابر آن باغ لحظه ای توقف کنم؟ ... هیچ گامی را یارای برداشتن نبود و جهان منفور سراسر در خیال رنگین خود غنوده و به روشنی لبخند می زد؛ فقط تو من (آه ای سقف نیلگون، ای آنکه مردمان این سرزمین آفریدگارت می خوانند، نیک می دانید که هنگام توام این دو کلمه چگونه قلبم از تپش باز می ایستد!) ... فقط من و تو بیدار بودیم ... من درنگ کردم ... نگریستم و ناگهان همه چیز ناپدید شد! آری بی گمان این نیز رویایی بود که لمحه ای در آغوشم فشرد.

         تلالو مروارید گون ماه از میان رفت.مرزهای خزه پوش و جاده های پیچ در پیچ گلهایی که در آغوشت آسوده بودند، درختان غمگین و محزونی که با هر نگاهشان هزار بار تازیانه حسرت را بر تنت نقش می زدند، همگی ناپدید شدند.حتی رایحه ی مست کننده ی شقایق ها نیز از میان رفته بود.

         همه چیز،همه چیز به پایان رسید جز تو.چیزی کمتر از تو، جز همان فروغ ملکوتی چشمانت،همه چیز جز آن روحی که چشمهایت آبستنش بودند.

         آه ، من فقط چشمهایت را می دیدم،آنان دنیای من بودند.

         پس ساعت های دراز نگریستم ... و جز آن چیزی نیافتم . حتی آنگاه که ماه نیز به آغوش صبح شتافت ؛ آنان به آسمان می نگریستند.هنوز آن دو نوشین طلسم در برابرم بودند.

         چه سرگذشت های شور انگیزی در آن دو گوی بلورین خوانده می شد! چه تیره اندوهی! چه بیهوده امیدی! چه غرور دریا مانندی! چه آرزوهای بی پروایی! و با این همه؛چه عشقی آتشین و بی پایان!

          باری،یکباره ماه از نظر ناپدید شد در جانب مغرب سر بر بالین ابرهای خاموش بنهاد؛تو نیز چون شبح سرگردان یک پری گریختی و درختان در برت گرفتند و  نهانت ساختند.

          دریغا که چشمهایت بر جای ماندند- ماندند و نرفتند-  و هنوز هم نرفته اند.

نظرات 7 + ارسال نظر
می گل پنج‌شنبه 21 تیر 1386 ساعت 10:40 ب.ظ http://neverforget.blogsky.com

سلام
مثل همیشه عالی بود پر از احساس
دریغا که چشمانت بر جای ماندند- ماندند و نرفتند- و هنوز هم نرفته اند

چندین بار خواندم

شاد باشی و موفق و همیشه لبهات پر از خنده

افسانه پنج‌شنبه 21 تیر 1386 ساعت 11:37 ب.ظ

سلام
مثل همیشه زیبا وبا احساس

الهام جمعه 22 تیر 1386 ساعت 02:45 ب.ظ http://piadehdarbaran.blogfa.com

سلام دوست خوبم
برام گفتی برا چه مرد یخی را انتخاب کردی و
اگه من گفتم مرد همیشه عاشق واسه بود که از نوشته هات پیداس عاشق بودی
و هنوز نتونستی فراموش کنی
تا خاطره یه عشق کهنه تو دلته عاشقی
که اگه خاطرش باهات نبود هیچ وقت با این همه احساس مرد یخی را انتخاب نمی کردی
و نمی خواستی دلت مثل یخ سرد و بی روح باشه
شایدم اشتباه تصور کردم
آرزومندم به زودی کسی رو که لیاقت عشق و این همه احساست رو داشته باشه پیدا کنی
دوست داشتی یه سر بیا پیشم آپم در مورد پروازکردن تو آسمون آرزوهامونه و اینکه سعی
کنیم هیچ گاه پر پروازمون رو از دست ندیم
لبت پر خنده دلت شاد باد:الهام

اما من هرگز عاشق نبوده ام ...


_________@@@@@@@@
________@@@________@@_____@@@@@@@
________@@___________@@__@@@______@@
________@@____________@@@__________@@
__________@@________________________@@
____@@@@@@______@@@@@___________@@
__@@@@@@@@@__@@@@@@@_________@@
__@@____________@@@@@@@@@_______@@
_@@____________@@@@@@@@@@_____@@
_@@____________@@@@@@@@@___@@@
_@@@___________@@@@@@@______@@
__@@@@__________@@@@@________@@
____@@@@@@_______________________@@
_________@@_________________________@@
________@@___________@@___________@@
________@@@________@@@@@@@@@@@
_________@@@_____@@@_@@@@@@@
__________@@@@@@@
___________@@@@@_@
____________________@
____________________@
_____________________@
______________________@
______________________@____@@@
______________@@@@__@__@_____@
_____________@_______@@@___@@
________________@@@____@__@@
_______________________@
______________________@
_____________________@


نمی دونم چی بگم....کلمات هم گاهی کم میان....
دلت شاد

نگین یکشنبه 24 تیر 1386 ساعت 01:35 ب.ظ http://delaram62.blogsky.com

ممنون به وبلاگم اومدید.مطلب اینجا هم خیلی خوبه.
(سکوت میتونه بلندترین فریاد باشه)

امیر سه‌شنبه 26 تیر 1386 ساعت 06:30 ب.ظ http://titanicdeck.blogsky.com

سلام.به نظر می رسه شما یعنی مرد یخی برای من پیشکسوت هستید!مطالب وبلاگتون رو خواندم.جالب اند.اگه مایل بودید منو به اسم بادهای نوامبر لینک کنید و بعد به من بگید تا شما رو به اسم دلخواهتون لینک کنم. امضاء: پسر یخی

محمد چهارشنبه 27 تیر 1386 ساعت 12:55 ق.ظ http://www.baghiyatallah341.blogsky.com

خیلی خوب.
یا علی.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد