خیره شدهام به عکس. تصویر کسیاست پشت به دریاچه. ژست نگرفته. یحتمل قرار بوده ژست عکس یادگاری بگیرد و بیقراری امانش نداده. عکس غم دارد. تصویر کسی است پشت به دریاچه، صبح یک روز سرد و مه گرفته، گوشه کنار کردستان. هیچچیزش به هم نمیخورد. نه لباس به تن این آدم، نه این آدم به منظره و نه ژستاش برای عکاس. سرد بود. دستها را چپانده بودیم زیر بغل. یکی دو تا شهر و جای کوچک و بزرگ جا مانده بود از فهرست ندیده و نرفتهمان. این موی آشفته و ته ریش و سبیل در حد بضاعت هم قرار بود فاکتور ایمنی باشد برای سفری که تجربهی اول بود.
سر صبح، کسی خبر داده بود تمام شده. چه کسی میتواند بگوید تمام شد و دروغ نگفته باشد؟ بخواب هلیا؟ بخواب عباس؟ که چه سوگوارانه بود تمام پایانها؟*
کولهپشتی به دوش، راه افتاده بودیم سمت هیچکجا. ترمینال؟ من که حواسم نبود تمام شده. رضا راه میرفت و پشت سرش تیس کلنگ میانداختم. فکر میکنم کولهپشتی کی کلیشه شد؟ یکی دو ساعت پس و پیش، اتوبوس نگه داشته بود برای چای، نماز، دستشویی. من و بندهی خدا نشسته بودیم روی پلههای رستوران به سیگار کشیدن. که بیکار است. که زنش طلاق میخواهد. که هر از گاه تفننی تریاک میکشد. که رضا نبود و تمام شده. پی چایی و ژتون غذا، چشمم افتاده بود به تابلوی کنج دیوار. کسی نوشته بود "کربلا مغناطیس دلهای پاک است".
باز گشتهایم از سفر. سفر از ما باز نمیگردد.** دم امتحانی نوشتنم گرفته. فردا امتحان. هر روز امتحان. امتحان زلزله. عالم محضر خداست و محضر خدا کلاس درس و امتحان. که از کجا شروع و تمام شد؟ که میگشتم و لابلای وبلاگی نوشته بود:
فرهنگ لغات کوچه و بازار
.
.
افغانی = آدم تنها و گوشهگیر
* نادر ابراهیمی
** شمس لنگرودی
بینی تو عمل کن