-
... و تو آمدی
چهارشنبه 29 اسفند 1386 22:13
.... و تو آمدی اثری از:کمال رجا شبی تالار سینه ام را برای تو چراغان کردم و خودم بر مسند غرور بزرگم تکیه زدم... آن وقت کلماتم را مثل چهارپایان فرمانبر،به سوی تو فرستادم تا در کنار گوشت،سوره ی تسلیم را فرو خوانند و تو را دزدانه به قصر من آورند. ... وتو آمدی با اکلیل نگاهی که پرتو چراغها را در خود می گرفت...با سیماب چهره...
-
مرا به خانه ات بخوان
پنجشنبه 25 بهمن 1386 19:36
مرا به خانه ات بخوان ،مرا به خانه ات بخوان که اقاقی را به عاشقی ،زینت کردم به گیسوان و دیده را به تبرک سیه نمودم به توتیای انتظار چه بی قرار! مرا به خانه ات بخوان که گونه رنگین نمودم ازشورو التهاب و سبوی مهر انباشتم از شرم ناب ، مرا به خانه ات بخوان که لبها را وسوسه کرده ام به ب سه بوسه های نهان و می خواهم دل بسپارم...
-
تو
جمعه 30 آذر 1386 21:55
تــــو اثری از : داریوش شاهین گناه کردی! به خدا گناه کردی! بله، نه به من، بلکه به خدا گناه کردی.پس از آن همه کوشش ها که برای تسخیر من کردی ؛ وقتی ماه ها فریاد : بیا بیای تو، تمنای : نه نه نه ی مرا خاموش کردند ؛ هنگامی که آوای : می خواهم تو ،صدای از من بگذر مرا در گلویم شکست ؛ آن زمان که غمگینانه التماس می کردم برای...
-
برای رهایی از تنهایی
جمعه 30 آذر 1386 21:44
برای رهایی از تنهایی اثری از : داریوش شاهین ... هر وقت کمی آفتاب می شد، مردم به پارک هجوم می آوردند ؛ چون در این شهر آفتاب هم مثل مهر و محبت غنیمت بود. آن روز هم نیم ساعتی، آفتاب قشنگ روی این شهر نمور و مرطوب تابید و من هم مثل مرغی که آفتاب دیده باشد،شاد و خوشحال خودم را به پارک رساندم . چند ماهی بود تنهای تنها در این...
-
طلوع دوباره ...
شنبه 24 آذر 1386 20:53
آمم ، این اولی بود، اولی از دو سال پیش که نوشتن رو شروع کردم . … می بینید ، من همچنان به نوشتن مزخرفات علاقه مندم ، با چاشنی ای که فقط کمی متفاوت ست … اصلا چطور شد این را نوشتم ؟ خوب کتاب مروارید های بی صدف را که می شناسید؟ همان را شب اولی که خواندم ، فکر کردم چه خوب ، باید امتحان کنم ...همین ... --- طلوع دوباره...
-
روحم را به تو می بخشم
چهارشنبه 23 آبان 1386 19:34
روحم را به تو می بخشم . . . همیشه بازگشت ها دروغی بیش نیست . من ، در این همهمه های بی حضور ، اگر نه با شیوه ی انسانی ، به هر سان که بگذارند فریاد خواهم زد . . . ! آه . . . این من بوده ام که تباه شده ام . مثل قدم های بیهودگی . . . مثل لحظه های میان دو خواب . . .مثل کوچ های نابهنگام ، سرد و بی جریان . . . آنقدر بی جریان...
-
افتاد ...
دوشنبه 21 آبان 1386 13:10
افتاد ، آن سان که برگ آن اتفاق زرد می افتد افتاد ، آن سان که مرگ آن اتفاق سبز می افتد قیصر امین پور ( خدایش بیامرزد) پ ن : قیصر ، من تو را نمی شناختم ،فقط حس کردم نبودن ات ، بیشتر از انتظارم به چشم می آید ...
-
دیوانه؟!
سهشنبه 24 مهر 1386 17:33
دیوانه ... خسته تر از آنم که یارای رفتنم باشد و در این کوره راه های بی پایان که با افق در هم آمیخته اند اینک تنها نشانه زندگی ردپای مردی است که روزی یک به یک را پشت سر گذاشت تا شاید روزی پس از فردا نشانی بیابد از هر آنچه به جز تو! خسته بودم ، یارای رفتنم نبود.چشم هایی دوخته بر غروب و خورشیدی که می سوخت تا شاید آخرین...
-
خاک غم
شنبه 14 مهر 1386 13:54
خاک غم تو با قلب پر مهر خود به سوی من آمدی ولی من هدیه ای جز ستارگان نداشتم که نثار قدم های تو کنم...و ستارگان برای تو، دور و سرد بودند و من بیهوده از زیبایی آنها برای تو سخن گفتم.... تو نیز رفتی برای اینکه به انبوه مردمان بپیوندی و با خیال و امید آنها زندگی کنی. ولی من برگشتم بر همان خاک غم که ایستاده بودم، و تو را...
-
در دور دست ها ... انتظارت را می کشم.
چهارشنبه 11 مهر 1386 17:54
... ته نوشت : این پست چیزی نبود جز مزخرفاتی که تصور کرده بودم، که گفته بودم نیستم ،نخواهم بود ، چرا؟ کنکوری که نه فقط آن سال، که سال بعدتر اش هم دادم ... اما، مرسی که تمام مدت ،به یادم بودید ... خوب حداقل این چیزها را خیلی زود فراموش نمی کنم ...
-
چشم هایش
یکشنبه 18 شهریور 1386 23:53
چشم هایش ... بزرگ علوی ... پرده ی چشمهایش صورت ساده ی زنی بیش نبود.صورت کشیده زنی که زلف هایش مانند قیر مذاب روی شانه ها جاری بود.همه چیز این صورت محو می نمود.بینی و دهان و گونه و پیشانی با رنگ تیره یی نمایان شده بود. گویی نقاش می خواسته بگوید که صاحب صورت،دیگر در عالم خارج وجود ندارد و فقط چشمهایش در خاطره ی او اثری...
-
نامه دوم ...
چهارشنبه 7 شهریور 1386 20:49
هوممم ، هان ، قطعه ای که گاهی با خودم زمزمه می کنم ، می کردم و هر بار ، خیلی زود یادم می رفت کجایش ام و بعدتر اش را چه می شود ... --- نامه دوم ... اثری از : داریوش شاهین آن جا، به آسمان؛به سقف نیلگون،آنجا که شب،ماه بر قندیل آسمان می رقصد و شمع دان بر شاخک اختران در پرند کهکشان ها سو سو می زند ... به آنجا بنگر،صدایی...
-
حسد
یکشنبه 14 مرداد 1386 13:37
حسد اثری از : مارسلین دبردوالمور یک روز،بی آنکه سخنی از غم دل به میان آرم،به تنها کسی که دوستش دارم نوشتم : " و زنی است که تو را از جان و دل دوست دارد . پیرامون خود بنگر آنگاه حدس بزن که او کیست . آنگاه پاسخ ده : این جا هستم ." روزی او را دیدم،به سویش دویدم و فریاد شادی پر اضطرابی را که از دلم برخاسته بود در...
-
رویای شب هنگام
جمعه 12 مرداد 1386 19:33
رویای شب هنگام دلبندم، آنگاه که اخترکان یک به یک سر تعظیم در برابر قدسیای صبح فرود می آورند؛آندم که تنها صدای بال فرشتگان است که پهن دشت سکوت شب را می شکافد و آن لحظه که به تلاقی سحر انگیز طلوع و غروب می انجامد و ابر سپید صبح،حریر سیاه شب را در کرانه های افق در آغوش می گیرد و خدواند،خود ازین معجون طبیعت در شگفت می...
-
اگر «تو» بودی چه می شد؟
یکشنبه 31 تیر 1386 23:48
اگر« تو» بودی چه می شد؟ اثری از : توچف باور کن که چون ستارگان جاوید نیستی.باور کن که چون جویبار در یک راه باریک برای همیشه جاری نمی شوی.باور کن که همیشه،چون من،عاشق نمی مانی.اگر حتی تصور کنی که می خواهم تو را بفریبم که یار من باشی؛به من سخت جور و جفا روا داشته یی.نه هرگز چنین نیست!باور کن که من عاشقت نیستم.تو را هیچ...
-
مروارید بی صدف
چهارشنبه 27 تیر 1386 00:49
آنچه می خوانید برگرفته از کتاب " مروارید های بی صدف" به گردآوری،ترجمه و نوشته ی داریوش شاهین است و تعدادی از پست های مندرج نیز از همین کتابند. مروارید بی صدف اثری از : داریوش شاهین شما هرگز غم انگیز تر از این شعری نگفته اید ... و اشکبار تر از این سرودی نشنیده اید . من بی آنکه به شما چیزی بگویم، فقط دریچه ی...
-
به هلن
پنجشنبه 21 تیر 1386 22:33
به هلن اثری از: ادگار آلن پو من تو را فقط یکبار دیدم ... فقط یک بار ... سال ها پیش از این. نباید بگویم شماره ی آن سالها چیست ... اما بسیار نیست. نیمه شبی بود در تابستان ، ماه که قرصش تمام آشکار بود در ارتفاعات آسمان جولان می کرد و مانند روح تو در جست و جوی راهی بود که هر چند سخت باشد وی را به بالاتر از آن جایگاه...
-
وجودت همه شعر
شنبه 2 تیر 1386 10:48
وجودت همه شعر اثری از : داریوش شاهین چرا می گویی من شعر را نمی فهمم؟ من از ادبیات چیزی نمی دانم، من با این حرف ها آشنایی ندارم؟ چشمان تو بهترین و زیباترین شعر های هستی آفرینند . لبان تو عالی ترین کلمات مهرآمیز را زمزمه می کنند . تو مجموعه دل آویز ترین شاهکار های شعر جهانی . هیچ شنیده یی : شعری،غزال چشمی،ترانه یی،مهتاب...
-
آرزوهای نایافته
جمعه 1 تیر 1386 16:15
آرزوهای نایافته ... اثری از : امرسن سال ها پیش،آن زمان که کودکی شاد بودم؛آن زمان که با شور و شیدایی و وصلت آشنایی نداشتم؛همه چیز برایم تماشایی و هر پدیده ی طبیعت برایم پر از اسرار و ابهام بود . نمی دانستم دختران و پسرانی که سال ها از من بزرگ تر بودند،شب های مهتابی در گوشه کنار کوچه ها و خیابان های خلوت با هم چه نجوا...
-
آشفتگی و طوفان ...
سهشنبه 29 خرداد 1386 14:00
نگارا، طبیعت سرور وصف ناپذیرش را با نغمات نسیم صبحگاهی پیش کشت می نماید.شب آرامش نهفته در این کهکشان خاموش را در جامه تاریکی تقدیمت می نماید.جنگل طراوتش را با پیک بهار سوی تو می فرستد. دریا با فوج فوج لطافت موج هایش تو را در بر می گیرد وکوه لبریز از غرور تو را تاج خویش می نامد.خورشید به عشق تو می سوزد و ماه و مهتاب به...
-
شبی خواب دیدم
دوشنبه 28 خرداد 1386 21:24
شبی خواب دیدم ... اثری از: کارمن سیلوا شبی خواب دیدم که مرده ام.روی سینه ام خرمنی از گل نهاده بودند و اتاق من نیز که درها و پنجره هایش به روی خورشید گشوده می شد،غرق گل بود. فقط آن شب توانستم لذت نیستی را بچشم و در بازوی نوازشگر مرگ،چون در گهواره ای نرم،آرام آرام به خواب روم.در آن لحظه،حسرت هیچ چیز را نداشتم.از هیچ یک...
-
مرجان من و جان من
یکشنبه 27 خرداد 1386 11:38
مرجان من و جان من ... اثری از : محمد کی نژاد مرجان من، آن زمان که از کلمه ی زیبای مرجان برای خودم دیوانی شعر می سرایم؛در "م " آن "من " در برابر "تو" نیست شده،در "ر" آن " رخسار" زیبای ونوس در برابرم متجلی می شود . در "ج " آن "جان" های بی مقداری که به...
-
گریه
شنبه 26 خرداد 1386 12:42
گریه اثری از:گوته بگذار در این شب تار و در دل این صحرای بیکران بگریم.کاروان در این منزل رخت افکنده و اشتران و شتربانان در خواب فرو رفته اند.تنها در نزدیکی من بازرگانی ارمنی شب زنده داری می کند تا در خاموشی شب به حساب سود و زیان خویش می رسد.من نیز شب زنده دارم،اما حساب فرسنگهایی را می کنم که مرا از محبوبم جدا کرده است....
-
آخرین؟
دوشنبه 7 خرداد 1386 12:47
اصلا چه شد که نوشتم اش ؟ تو که یادت هست ، هان؟ خوب ، همین کافی ست ... سحرم، سلام.نمی دانم شاید این آخرین لغات قلبم باشند کین زندان تاریک را ترک می کنند و بی صبرانه چون پرنده ای نغمه سران بر آشیانه ذهنت لانه می گزینند و نمی دانم که ابر اشک آلود دیدگانم قادر است که براین نقشینه های مدرن لختی بیاساید و سوی تو بشتابد یا...
-
مرگ شاعر
چهارشنبه 26 اردیبهشت 1386 14:04
مرگ شاعر اثری از: دیلکه مثل آنکه در خوابی کهن فرو رفته باشد،با رنگ پریده سر بر بالش سخت نهاده و مرده بود.زیرا دنیا هر آنچه را که مایه ی احساس او بود از او گرفته بود و دوباره در بی اعتنایی همیشگی خویش فرو رفته بود. کسانی که او را زنده دیده بودند نمی دانستند که چگونه با همه اجزای جهان یکی شده،زیرا همه چیز،دره ها و...
-
یادگار من
دوشنبه 24 اردیبهشت 1386 08:50
یادگار من اثری از: کارمن سیلوا زندگی را عاشقانه در بر کشیده ام.می خواهم با چنان اشتیاقی تنگ در آغوشش بفشارم و چنان سراپای خویش را با او در آمیزم و یکی کنم که پیش از آن روزگار دیدگان مرا برای همیشه از دیدار روی زیبا باز دارد و گرمی آغوش من همه جا را گرم کرده باشد. پس از من،دریای بی کران که در سرتاسر جهان گسترده شده،در...
-
دیوار
شنبه 22 اردیبهشت 1386 14:49
پشت این کوه بلند لب دریای کبود دختری بود که من ... سخت می خواستمش ! و شما می دانید ........ ای اخترکان خاموش که چه خوشدل بودیم و چه خوشبختی پاک در نگاه من و او می خندید ! … اینک ای دخترکان غماز گر نه لالید و نه گنگ بگشایید زبان … و بگویید که از یک بهتان چون شد این چشمه غبار آلوده و میان من و او ... اینک این راه دراز...
-
دختری با حرفهای غمگین
دوشنبه 17 اردیبهشت 1386 12:47
این را برای یاسمین نوشته بودم ... دخترک غمگین ، گاهی از خودت بنویس ... --- دختری با حرفهای غمگین دیگر چشم هایم به هر روز دیدنش عادت کرده بود؛دخترک گوشه ای می نشست؛زانوانش را در آغوش می گرفت و همصدا با باران ترانه ی سکوت را زمزمه می کرد . کلاه حصیری اش را در برابرش می گذاشت و رزهای سیاهی را که شب هنگام در بستر تنهایی...
-
کوشش و دیگر هیچ ...
شنبه 15 اردیبهشت 1386 18:51
کوشش و دیگر هیچ ... اثری از:آلفرد دوموسه صبح گاهان که سایه های نیم رنگ افق با هم در می آمیزند و هر لحظه نقاش طبیعت با قلموی اکلیلی اش روی این رنگ های سایه روشن،رنگ طلایی می کشد،آن لحظه که دگر بار هیاهوی بسیار،جهان را در خود فرو می برد و زندگی هیجان همیشگی خود را از سر می گیرد. شامگاهان که پرتو سرخ و زرد وسیاه،کوهها و...
-
اگر
پنجشنبه 13 اردیبهشت 1386 14:15
اگر ... اثر:موریس مترلینگ - ....واگر یک روز بی خبر بازگشت به او چه بگویم؟ - بگو که تا دم مرگ در انتظارش بودم. - و اگر مرا نشناسد و باز از من چیزهای تازه بپرسد....؟ - با او حرف بزن،مثل خواهری درد دل کن.شاید در دل خود رنج می برد و سراغ همدردی می گیرد؟ - و اگر پرسید که تو کجا هستی به چه بگویم؟ - این حلقه طلا را بدو...